دانلود رایگان کتاب ستارگانی که گول خوردند اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده

 

 

دانلود رایگان کتاب ستارگانی که گول خوردند اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده با لینک مستقیم

 

 

درباره کتاب ستارگانی که گول خوردند بیشتر بدانیم :

 

 

 

یکی از روزهای سر زمستان بود. سوز سرما گونه های آدم را می سوزاند.

 

 

آسمان همچون سوگواران خود را در پرده های سیاه پوشانده بود.

 

 

کوه ها و دره ها کفن سفید به تن کرده بودند. کلاغها در کنار خیابانها و انبوه توده های برف پرسه میزدند.

 

 

مردم با لباس های زمستانی و کفش و جوراب مطمئن از خانه های گرم و نرم خود بیرون می آمدند، سوار درشکه می شدند

 

 

و یا پای پیاده به راه می افتادند

 

 

روز یخبندان و سرمای گزنده نیز آسایش و آرامش آنها را برهم نمی زد.

 

 

آیا به راحتی تمام غصه ها و آلام گیتی باید به دست انسان های تهیدست نازل شود؟

 

 

 

درباره نویسنده کتاب ستارگانی که گول خوردند بیشتر بدانیم:

 

 

 

میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) نمایش‌نامه‌نویس آزادی‌خواه اهل آذربایجان در دورهٔ قاجار بود.

 

 

او را نخستین نمایشنامه‌نویس ایرانی و از پیشگامان جنبش ترقی‌خواهی و ناسیونالیسم ایرانی می‌دانند.

 

 

اندیشه‌های او بر اندیشمندان جنبش مشروطیت ایران از جمله میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقا تبریزی و دیگران بسیار تأثیر گذاشت.

 

 

در سال ۱۱۹۱ خورشیدی برابر با ۱۸۱۲ میلادی و ۱۲۲۸ هجری قمری در شهر نخو (نوخه) از توابع شکی زاده شد.

 

 

این شهر در پی جنگ‌های ایران و روسیه از سال ۱۸۰۶ میلادی در تصرف قشون روسیه بود و در ۱۸۱۳ میلادی طبق عهدنامه گلستان به روسیه پیوست.

 

 

پدرش میرزا محمدتقی بن حاجی احمد اهل تبریز، کدخدای روستای خامنه بود

 

 

که درست یک سال پیش از تولد میرزا فتحعلی از این سمت برکنار شد.

 

 

با مهاجرت جعفرقلی خان دنبلی از خوی به شهر شکی و تصدی حکومت در آن ولایت، بسیاری از اهالی شهرهای مختلف آذربایجان به جهت عدل و داد وی به آن شهر مهاجرت نمودند

 

 

که میرزا تقی نیز یکی از آن‌ها بود. در آنجا همسر دیگری به نام نعنا خانم اختیار کرد

 

 

و از او میرزا فتحعلی را به دنیا آورد.

 

 

 

خلاصه ی کتاب ستارگانی که گول خوردند

 

 

 

قربان در کنار شیطان بازار، پهلوی هم ولایتی اش ملافرضعلی نشسته بود.

 

 

ملا کنار خیابان کاتبی می کرد. برای بی سوادان نامه و تقاضا می نوشت.

 

 

قربان داشت از شدت سرما یخ می زد تا کفش پاره و مندرسش را که به پوست پایش چسبیده بود درآورد:

 

 

– ملا یک نامه هم برای من بنویس. میدانی که همیشه سود برایت می رسانم.

 

 

با اینکه یکسال بیش نیست که از ولایت آمده ام ولی این پانزدهمین نامه ای است که برایم می نویسی…

 

 

لطفا برای حمایت از نویسنده و انتشارات و همچنین مترجم کتاب را تهیه کنید.

 

 

در صورت درخواست کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه لینک دانلود حذف خواهد شد .